سادگی .........

سادگي ام آنقدر هست كه دست از شقايقهاي سرخ بر ندارم

و

غروب را به وسعت دريا تنها نگذارم

عشقم آنقدر هست كه تو را بر نتابم

و نگاهت را با نگاهم دريابم

و

شكوهت آنقدر هست كه مرا در خويش پيوند زند

و

بيقراري و آشفتگي ام  را سامان دهد...

 

با تو

فرض كن تا بينهايت با توام همراه و همراز

فرض كن تا ناكجا با تو سفرها ميكنم باز

ديگر دلم آرام نميگيرد، شكسته

ديگر همه صبر دلم از حد گذشته

با من بيا و همسفر شو بال خسته

تنها نرو تنها نمان ساز شكسته. . .