عشق هستی فرا واقعیت است. عشق ستاره است؛ سنگ ستاره است.
دریاست؛ سنگ و ماهی دریاست.
عشق آسمانست و زمین بلندِ بلند، پایینِ پایین.
عشق چشم عاشق است؛ معشوق است.
عشق وجود خلاست؛ خلای وجود؛ هم آنست، همین اینست.
هم هست، هم نیست. نمی خواهد باشد؛
چون هست. نمیخواهد نام باشد؛ چون نام هست.
عشق نمیخواهد باشد؛ چون هست. هیچ چیز نیست؛ چون عشق است.
چیزها و چهرهها میشوند؛ چون عشق هست.
عشق در بودن هست؛ در شدن میرود؛ چون نامِ من است. چهره و هویت من است.
من میمیرم چون عشق زنده است، عشق میدهد؛
چون هست. ذهن میگیرد؛ چون نیست.
خدا میدهد چون هست.
آدمی میگیرد چون نیست.
عشق میدهد و ذهن میگیرد. ذهن قدرت و در پی قدرت است،
روح عشق و عشق هست.
آمدهام تا عشق را بیاموزم، زمین هندسه و مدرسه و عشق هست،
خورشید هم عاشق است، این فانوس عظیم، این مدرسۀ بزرگ را با انرژی نور میپروراند،
دریا ساغر بزرگ است که با جامهای پرش عشق را میدهد
و عشق هست، پرندهها برای این بزم ابدی سرودهای نا نوشته را میسرایند.
و من هنوز در بین سربازان حروف، دنیای شخصیت میسازم؛ چون عشق هست.
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۸۹/۰۹/۰۷ ساعت 16:0 توسط Oranoos Hamidi
|