صنم

چیزی بگو که زهره کفک میشوم ، صنم

دلتنگ گشته گشته خفک میشوم ، صنم

وقتی که نیستی دل من یک رقم گم است

پیداستی و هوشپرک میشوم ، صنم

مثل اتاق تیرهء اندیشه های من

دور از تو – آه ! -تیت و پرک میشوم، صنم

تصویرِ من در آینه برعکس میشود

مانندِ عکس خود اک و پک میشوم ، صنم

بی حال ؟ بی خیال؟ ندانم! ... بدون تو

دانم فقط که یک رقمک میشوم ، صنم

دل اشک های شور مرا قورت میکند

بر زخم های خویش نمک میشوم ، صنم

حوصله نیست

مرا به سمت تمنا نکش که حوصله نیست

دیگر به کوچه رویا نکش که حوصله نیست

به شهر شور به مهتابی بلوری شعر

مرا برای تماشا نکش که حوصله نیست

پرنده نفس ام خو گرفته با طوفان

سر از جزیره گل ها نکش که حوصله نیست

غریق چیست؟ دگر آب گشته ام ای دوست

درفش از دل دریا نکش که حوصله نیست

کمی گرفته ام آرام از جنون قدیم

شرنگس دل ما را نکش که حوصله نیست

سمیع حامد

عشق هست

 عشق هستی فرا واقعیت است. عشق ستاره است؛ سنگ ستاره است.

دریاست؛ سنگ و ماهی دریاست.

عشق آسمانست و زمین بلندِ بلند، پایینِ پایین.

عشق چشم عاشق است؛ معشوق است.

عشق وجود خلاست؛ خلای وجود؛ هم آنست، همین اینست.

هم هست، هم نیست. نمی خواهد باشد؛

چون هست. نمی­خواهد نام باشد؛ چون نام هست.

عشق نمی­خواهد باشد؛ چون هست. هیچ چیز نیست؛ چون عشق است.

چیزها و چهره­ها می­شوند؛ چون عشق هست.

عشق در بودن هست؛ در شدن می­رود؛ چون نامِ من است. چهره و هویت من است.

من میمیرم چون عشق زنده است، عشق می­دهد؛

چون هست. ذهن می­گیرد؛ چون نیست.

خدا می­دهد چون هست.

آدمی می­گیرد چون نیست.

عشق می­دهد و ذهن می­گیرد. ذهن قدرت و در پی قدرت است،

روح عشق و عشق هست.

آمده­ام تا عشق را بیاموزم، زمین هندسه و مدرسه و عشق هست،

خورشید هم عاشق است، این فانوس عظیم، این مدرسۀ­ بزرگ را با انرژی نور می­پروراند،

دریا ساغر بزرگ است که با جام­های پرش عشق را می­دهد

و عشق هست، پرنده­ها برای این بزم ابدی سرود­های نا نوشته را می­سرایند.

و من هنوز در بین سربازان حروف، دنیای شخصیت می­سازم؛ چون عشق هست.

غم بی حیا

http://www.youtube.com/watch?v=VFWmqug9HAw

این غم بی حیا  مرا  باز رها نمی کند

از من و ناله های من هیچ حیا نمی کند

رفته و میرود هنوز هر که به هر کجا بود

تکیه به زندگی مکن عمر وفا نمیکند